جهان از دیدگاه کافران
من کیستم؟ چه مسئولیتی دارم؟ از کجا آمدهام و چه کسی مرا به وجود آورده است؟ در کجا هستم و هدف از آمدنم چه بوده است؟ به کجا میروم و سرانجام زندگیام چه خواهد شد؟ ...؟
همانگونه که گفتیم این قبیل سؤالها برای هر انسانی مطرح میشود و هر انسان صاحب عقل و خردی با تلاش فکری و کنجکاوی خود میخواهد پاسخ درست آنها را بیابد و وجدان خود را آرام سازد. یقیناً این سؤالها برای کافران هم مطرح میشود. لیکن آنها در این باره درست فکر نمیکنند، عقل و اندیشه خود را درباره این مسائل اساسی به خوبی به کار نمیگیرند. علاقه به امور دنیا و هواپرستی پرده بر بصیرت و عقلشان افکنده است لذتجوییهای بیحساب سرگرم و غافلشان ساخته است. از تفکر و اندیشه در این باره میگریزند و گاهی هم که فراغتی پیدا میکنند و ندای وجدان خود را میشنوند، فوراً خود را منصرف میسازند و حتی خود را فریب میدهند و با ظن و گمان، خویشتن را دل گرم میسازند. کافر، پاسخی از روی یقین و اطمینان ندارد، بلکه بر پندار خویش چنین میگوید:
من کیستم؟
... حیوانی هستم به نام انسان و همانند سایر حیوانات میخورم و میآشامم و برای ارضای تمایلات و خواستهها و نیازهایم به این طرف و آن طرف میروم. در تأمین خواستههایم از هر قید و حدی رها هستم.
در مقابل وجودی برتر مسئولیت و تعهدی ندارم.
از کجا آمدهام؟
کافر در پاسخ این سؤال به پندار خویش چنین میگوید: یک موجود مادی هستم، کسی مرا نیافریده است، از سوی خالقی آگاه، آفریده نشدهام، بر حسب تصادف به وجود آمدهام. چنان نیست که آفریدگاری دانا و توانا و برتر، با حکمت و هدف مرا آفریده باشد، در آفرینش من هدف و آیندهنگری در کار نیست.
در کجا هستم؟
در جهانی صرفاً مادی و بیهدف و ناآگاه و در کنار موجودات و حیوانات و انسانهایی که آنها هم ناآگاهانه پدید آمدهاند و همه چون من بیهدف و سرگردانند نه در آفرینش من و نه در آفرینش جهان، آگاهی و هدف در کار نبوده است.
به کجا میروم؟
به سوی بیماری و پیری و رنجوری و ناتوانی و در نهایت به سوی
نابودی و نیستی.
زندگی در دیدگاه فرد کافر چنین سیری دارد:
از نیستی آغاز میشود، ناآگاهانه رشد میکند و بالا و بالاتر میرود تا دوران کودکی را پشت سر میگذارد، به هنگام جوانی نشاط و توانایی به اوج میرسد و جوان بر بلندترین قله زندگی مینشیند. اما افسوس که این نشاط و توانایی زود سپری میشود و انسان پس از مدتی کوتاه به سوی پایین حرکت میکند و در مسیر فرود و سقوط ضربهها میخورد و رنجها میکشد، بیماریها، گرفتاریها به او هجوم میآورند، نیروی جوانی به تدریج کاسته میشود و قوای جسمی و بدنی رو به افول میرود. چشم و گوش و دست و پا ضعیف میشوند و اندک اندک از کار میافتند، دوران نشاط و هوسرانی تمام میشود و دوران ضعف و فرسودگی فرا میرسد، فرزندان و دوستان بیمهر و بیوفایی میکنند و او را با مشکلات تنها میگذارند ... و سرانجام به دره نیستی سقوط میکند و زیر سنگ و خاک مدفون میگردد ....
سرانجامِ زندگی در پندار کافر، چنین بیهوده، وحشتناک و دردآور است.
وه که چه سرانجام تاریکی است. کافر گمان میکند که پایان کارش سقوط در دره هولناک نیستی است. به همین جهت در ایام زندگی از یاد مرگ میگریزد و به هنگام هجوم پرسشها و مخصوصاً درباره آینده زندگی و مرگ، با هر وسیلهای میخواهد خود را منصرف کند.
با لهو و لعب و هوسرانیهای زشت و بیحساب میکوشد تا عقل و هوشیاری وجدان خویش را خاموش سازد و حتی اگر مدت کوتاهی هم شده اعصابش را آرامش بخشد. اما مگر وجدان پرسشگر انسان و عقل کنجکاو او از پاسخ خواهی دست بر میدارند؟
تصور بیهودگی و نابودی و نیستی برای کافر، بسیار تلخ و دردناک و رنجآور است. این فکر و تصور همانند مار زهرآگین به باطن جانش مرتباً نیش میزند و زهر میریزد و در رنج و عذابش قرار میدهد. چه بهتر که عقل خویش را به کار گیرد و پاسخهای درست و قانع کنندهای بیابد.
امينى، ابراهيم، خداشناسى، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: سوم، 1388
نظرات شما عزیزان: